دخترکم مانلی دخترکم مانلی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

تمام زندگی من ، مانلی

ماهی های رنگارنگ

عسلکم مانلی این شعر رو هم خیلی دوست داشتی . هم موقع خوابیدن برات میخوندم هم وقتی که میبردمت حموم. توی وان میشستی و تکیه میدادی و یه ماهی پلاستیکی برای حمام داشتی که یه نخ زیرش بود و وقتی اونو میکشیدم شروع میکرد توی وان چرخیدن و تو هم با تعجب و شوق نگاهش میکردی.       تو حوض خونه ما    ماهی های رنگارنگ بالا و پائین میرن    با پلکهای قشنگ این و رو اون ور میرن همو صدا میکنن کلاغه تا میبینه کنار حوض میشینه کمین میگیره ، میخواد ماهی بگیره ماهی ها قائم میشن به زیر آبها میرن کلاغ شیطون میشه زارو پشیمون ( 2 بار)   ...
24 مرداد 1391

پیشی پیشی ملوسم

  پیشی  ملوسه مامان خودت عاشق پیشی ها هستی و هر روز باید پیشی هارو ببینی . توی حیاط مامان مهناز چندتا گریه کوچولو هست که تو عاشقشونی. اونا هم تورو خیلی دوست دارن. تت میریم خونه مامان مهناز و وارد حیاط میشیم میان سمتت. تو هم تا خونه مامان مهنازو میبینی میگی معوووو خیلی دوست از دیدن گربه ها و کلا حیوانات لذت میبری. و باهاشون سر گرم میشی. وقتی که این لالایی رو برات میخونم و تو با آرامش به خواب میری ، مامان مطمئنه که تو الان داری تو رویاهات با پیشی های نازنازی بازی میکنی. پیشی پیشی ملوسم    میخوام تورو ببوسم چه لوسی و چه لوسی    چه پیشی ملوسی   پیشی پیشی مامانم  ...
24 مرداد 1391

گنجیشک لا لا سنجاب لا لا

عروسکم مانلی اولین لالایی که برات خوندم و خودم هم باهاش خیلی خاطره دارم این بود. یادمه وقتی که بچه بودم توی اون بی امکاناتی دوران کودکیم شبکه دو تلوزیون شبها ساعت 9 یه برنامه برای بچه ها پخش میکرد که این شعرو توش میخوند . من به عشق این لالایی هر شب میشستم اون برنامه رو نگاه میکردم و هر شب مثل شب اول از شنیدن این شهر لذت میبرم و باهاش آرامش میگرفتم. وقتی هم که تو به دنیا اومدی از همون شبهای اول وقتی توی آغوشم بودی این لالایی رو برات زمزمه میکردم و توهم حسابی عاشش بودی . تا میگفتم گنچشک لالا انگار هیپنوتیزت میکردم. ساکت میشدی و کم کم به خواب میرفتی...... گنجشک لا لا   سنجاب لالا       آمد دوبار...
24 مرداد 1391

بخواب آروم گل نازم

  عسل مامان همیشه دوست داشتم که وقتی بچه دار میشم براش آواز زیاد بخونم. وقتی هم که خدا تورو بهم داد و من باردار تو بودم خیلی وقتها برات آواز میخوندم و از این کار خیلی لذت میبردم و همیشه احساس میکردم که تو هم از صدای من آرامش میگیری و لذت میبری. شعر های کودکانه، شعرهای عاشقانه ترانه هایی رو که دوست داشتم و از شنیدنشون لذت میبردم و باهاشون کلی خاطره شیرین داشتم..... خیلی چیزهارو برات میخوندم ولی بیشتر از همه یه بیت شعر بود که مدام زمزمه میکردم و دستمو روی دلم میگذاشتم و تو رو نوازش میکرد: تو در این سفر خدایا، ز بلا نگه بدارش      که دل امیدوارم به خیال اون نشسته وقتی این شعر و میخوندم و مدام سفارش تو ر...
24 مرداد 1391

جوجه شیرین زبونم

  عشق مامان، مانلی عشق مامان چند تا کلمه جدید یاد گرفته عززززیزززََََََََ (با تلفظ فتحه)= عزیزم     عاسسست = عاشقتم    تازه من بعضی وقتها صدامو کلفت میکنم و از ته گلو بعضی از کلماتو میگم که تو خیلی این ارو دوست داری مثلا با صدای کلفت میگم که عاشقتم تو هم مثل مامان صداتو کلفت میکنی و میگی عاشتمممم.      باب= تاب     بو یو= برو     نیام= نمیخوام    دائ= دایی    عم= عمو  البته وقتی که میگی عمو بعد از گفتن م لباتو روی هم فشار میدی و میم و میکشی عموووووووو       ...
21 مرداد 1391

خاطرات گاه به گاه جوجه مامان

دخترکم مانلی، هرچه بیشتر میگذره با نمکتر و بامزه تر میشه. انقدر شیرینی که همه از دیدن و بودن با تو لذت میبرن. خیلی با هوش و بادقت هستیو کاملا به اطراف خودت دقت میکنی. و هر حرکتی که توجه تو رو جلب مبکنه سعی در تکرارش داری. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که الان بیشتر از هر وقت دیگه ای باید مراقب حرکت و رفتار خودم باشم و سعی کنم کار اشتباهی انجام ندم که تو ازش الگو برداری کنی. دلم نمیخواد که توی تربیتت خیلی وسواس باشم و خیل بهت بگم که این کارو بکن و این کارو نکن. ولی خودم هم خیلی باید مراقب باشم که تو کارهای خوب دوروورت ببینی و از اونها تقلید کنی. پدر جون جدیدا سرفه زیاد میکه و تو هم تا بهت میگیم مانلی پدرجون چی کار میکنه دهنتو باز م...
20 مرداد 1391

تولدت مبارک

    دخترکم مانلی                                                            خیلی خوشحالم . خیلی حس قشنگی دارم. امروز زیباترین روز زندگی منه. توی یه همچین روزی خداوند بهترین هدیه شو بهم داد. روز تولد تو مامانم . یه روز زیبا و به یاد ماندنی که دیگه هیچ تکراری توی زندگیم نداره. روزی که تو به دنیا اومدی مامان . یه روز طلائی و پر از قاصدک. قاصدک هایی که نوی...
8 مرداد 1391

این چند روز شیرین ....

  دخترکم ، مانلی دوازده روز دیگه یک سالت میشه مامان و کم کم یکی از شیرین ترین دوران زندگیت  داره به پایان میرسه و وارد سال دوم زندگی فرشته ایت میشی.این چند وقت خیلی زود گذشت.  زودتر از اونچه که فکرشو میکردم بعضی وقتها میشینم و افسوس میخورم که چه زود تموم شد و  میدونم که من چقدر دل تنگ این روزها میشم...... دلم برای لحظه به لحظه اش تنگ میشه. برای همه چیزش. این دوران یه قداست خاصی داره که هیچ چیزی تو دنیا با اون قابل قیاس نیست . وقتی به گذشته فکر میکنم تمام خاطرات این یک سال مثل یه فیلم کوتاه از ذهنم میگذره و  یه لبخند شیرین به لبانم میشونه که این حسو فقط  یه مادر میتونه درک کنه. عا...
28 تير 1391
1